از انقلاب اکتوبر تا انقلاب ثور
ترجمه و تحشیه از خلیل وداد ترجمه و تحشیه از خلیل وداد

 

 

یادداشت: به سایتهای روسی زبان سر میزدم و دفعتاً به یک نوشتهء جالب برخوردم، که خواستم آنرا به فارسی – دری ترجمه کنم. البته این نوشته عاری از کاستیها  نیست که من بحیث ترجمان در جایش آنها را در داخل قوسها با تحشیه تصحیح کرده ام.

 

روابط افغانستان- شوروی *

 

نخستین روابط روسیهء شوروی و افغانستان در سال 1919 برقرار شدند. در ایجاد این مناسبات امان الله خان (زمامدار کشور از سال 1919تا 1929) که در تاریخ افغانستان شخصیت برجسته ییست، نقش اساسی داشت.

 

قدرت یابی امان االله از شیوهء مروج کهن آغاز شد و آن اینکه: او در سال 1918 (فبروری 1919 دقیق است، مترجم) قتل پدرش (امیر حبیب الله خان) را سازماندهی کرده و سلطنت را غصب کرد. البته غصبِ سلطنت از نقطه نظر کاکایش (سردار نصر الله خان نایب السلطنه، مترجم). اما پس از چندی کاکایش زیر فشار نیروهای نظامی هوادار امان الله این نظرش را تغییر داد. امان الله در همان سال 1919 افغانستان را کشور مستقل اعلام نموده و نامه یی در این مورد به سفارت بریتانیا در کابل نوشت. در نامه در خصوص بازنگری روابط  دو کشور تأکید گردیده بود که معنی دیپلماتیک آن اینست: «شما باید استقلال کشور ما را برسمیت بشناسید!»

 

امان الله زمان تقاضایش را خوب انتخاب کرده بود: پایان جنگ اول جهانی، تلاشهای تقسیم اروپای پس از جنگ در میان برندگان آن، جنگ داخلی و مداخلهء نیروهای نظامی اتحادیهء ضد آلمان در خاک روسیهء شوروی و ناآرامیهای متواتر ضد انگلیسی در هند.   

 

دولت روسیهء فدراتیف شوروی به اعلامیهء استقلال افغانستان بسرعت عکس العمل نشان داد. در ماه مارچ 1919 شورای کمیسارهای مردمی شوروی فرمانی را در بارهء شناخت رسمی استقلال افغانستان تصویب کرد. در اینجا باید گفت که در آن زمان مداخلهء نظامی بخاک روسیهء شوروی بمرحلهء دفاع بی پرده از ارتش سفید تبدیل شده و در داخل خاک روسیه جنگ داخلی بشدت دوام داشت، بناً این پشتیبانی شوراها ولو که در روی کاغد هم بود، با یادآوری نیات روسها در رابطه به هند انگلیسها را به حل سریع و انرژیک مسئلهء افغانستان وا میداشت. البته که این امر انگلیسها را واداشت مؤقتاً از نیات توسه طلبی شان در خاک امپراتوری گذشتهء شوروی چشم پوشی کنند که از جانب جنرالان ارتش سفید به کشورهای متحد در برابر کمک مادی شان برای ادامهء جنگ داخلی عملاً «پیش فروش» میشد. البته که امان الله خان بمثابهء شهزداهء کشوری که عمیقاً  زراعتی بوده و شاید پرولتاریا را ففط در عکس دیده بود، هیچگاهی خواستار پیروزی پرولتاریای جهانی نبود. امان الله طرفدار فدراسیون اسلامی در آسیای میانه بود که در رأس آن شخص وی یعنی امان الله باید قرار میداشت. او برای نیل به اهدافش در انتخاب وسیله شرم و ابا نداشت، برعلاوه او شیوهء کهن پرنسیپ دیپلماسی – دوستی با دشمن دشمنت- را وسیعاً استفاده میکرد. یعنی برای دستیابی به هدف اگر به رویت هم بخوری نباید از هدفت دست بکشی- چنین است دیپلماسی دوستی! بنابراین پس از گذشت سه ماه از اعلام استقلال امان الله نامه یی به لنین نوشته و طی آن خواستار برقراری روابط دیپلماتیک میان دوکشور افغانستان و روسیهء فدراتیف شوروی شد. هنوز امان الله منتظر پاسخ لنین بود که انگلیسها با درک تلاشهای اوجهت استقرار روابط با روسیهء شوروی فهمیدند که دادن استقلال به امان الله غیر ممکن است. بناً جنگ سوم افغان و انگلیس آغاز شد. اینبار به افغانستان نیروی نامحدود انگیس به کمیت 370 هزار نظامی وارد جنگ شد. امان الله در همان روز جهاد را برضد امپراتوری انگلیس اعلام کرد.

 

جنگ تلفات زیادی برای افغانها همراده داشت و بتاریخ 8 جون 1919 امان الله خواستار متارکه شد. در واقعیت معاهدهء عقد شده در این روز به افغانها فقط حق استقرار روابط خارجی را میداد. همهء مواد باقیماندهء معاهدهء سال 1879 میان دوکشور عملاً به قوت خود باقیماندند.

 

لنین در نامه اش عنوانی شاه امان الله پاسخ مثبت داده و این آغاز استقرار روابط رسمی میان روسیهء شوروی و افغانستان بود.

 

 

 

 

چیز جالب اینست که با وجود روابط دوستانه میان دوکشور امان الله در ماه اکتوبر سال1919 قطعات نظامی اش را به مرو (ناحیهء َمری در ترکمنستان امروزی) گسیل نمود که در نتیجه شورای محلی دهقانان و کارگران ازهم پاشید. امان الله به ترکمنها پیشنهاد کمک نظامی را در مقابله با بلشویکها بشرط پیوستن آنکشور به فدراسیون آتی اسلامی آسیای میانه و طوریکه ما میدانیم خودش طراح آن بود، کرد. اما ارتش سرخ به مؤفقیت و قاطعیت عمل کرد. چنانچه امان الله قطعاتش را از ترکمنستان بیرون کرده مناسبات دوستانه اش با روسیهء شوروی را برقرار داشته و در آتی هم ازاین نوع مانورها خودداری کرد. 

 

در این میان جنگ داخلی در روسیهء شوروی به نفع بلشویکها پایان یافته و امان الله خان هم در افغانستان دست به اصلاحات بلند و مترقی زد. او از مسئلهء مهم مالکیت و استقاده از زمین که دچار هرج و مرج  بود، آغازید. سپس او اردو را بشکل اروپایی ساخته، بکمک متخصصان شوروی در کشور سیستم تلگراف و تیلفون را مروج نموده، حجاب زنان را رفع کرده، با شدت علیه رهبران مذهبی عمل نموده و حتی مکاتب دخترانه را ایجاد کرد.

 

مگر نه همهء مردم طرفدار زمامدار مترقی بوده و نه همه او را درک میکردند. چنانچه شورشهایی علیه او براه افتاد که در یکی از آنها در سال 1924 نظامیان شوروی دخیل شدند، چنانچه نیروی هوایی شوروی در همانسال مواضع شورشیان ضد امانی را بمباری کردند. قابل یادآوریست که تقابل میان مردم و شاه تاحد زیادی نتیجهء کار تخریبی استخبارات انگلیس بود.

 

ریفورمهای نامبرده با سقوط امان الله شاه در سال 1929 پایان یافتند. جای اورا بحیث زمامدار کشور کسی که بنام «بچهء سقأ» شهرت داشت، گرفت. پس از گذشت یکسال جنرال نادر خان که از حمایت قطعی انگلیسها برخوردار بود، اورا ساقط کرده شاه افغانستان شد.

 

 

 

باید گفت که در سالهای بیست سدهء بیستم بلشویکها در جمهوریتهای آسیای میانه کار گستردهء توضیحی و تبلیغی را در میان اهالی محلی و برای تحکیم حاکمیت شوروی پیش میبردند. البته این کار به مذاق عده یی که قبلاً از زندگی مرفه یی برخوردار بودند، برابر نبود که اکثریت آنها فیودالها بودند. درست همینها بودند که گروههای شورشی باصطلاح باسمه چی را تشکیل میدادند که بشدت با اسلحه در دست در برابر حکومت شوروی در آسیای میانه مقاومت میکردند.

 

مقاومت شدید آنها دلیلی داشت و آن اینکه: در صورت کوچکترین تحرک نظامی ارتش سرخ باسمه چیها از مرز عبور کرده و نزد خونشریکانشان به افغانستان میرفتند. البته که استخبارات انگلیس در برابر این قهرمانی (باسمه چیها) بیتفاوت نبود. اما بقول معروف هر پدیده یی را پایانی ست.  چنانچه یکی از نامورترین باسمه چیها ابراهیم بیگ در جون 1930 از مرز عبور کرده به افغانستان رفت. سپس قطعات ارتش سرخ او را تعقیب نموده 50 کیلومتر در عمق خاک افغانستان بجانب کابل پیش رفته و سپس دوباره برگشتند. اما این مارش ستونهای اردوی سرخ در خاک افغانستان باعث تحرک و تأثیر جدی حکومت نادرشاه شد. قطعات دولتی افغانی یکسال تمام در تعقیب ابراهیم بیگ بودند، تا اینکه او اجباراً بخاک اتحاد شوروی رفته،  دسته اش نابود شده و خودش بقتل رسید. پس از این مناسباتِ اتحادشوروی، افغانستان و هند برتانوی از آرامش نسبی برخوردار بود.

 

در سال 1933 حزب نازی (ناسیونال- سوسیالیست) آلمان در رأس آدولف هِتلر بقدرت رسید و نتیجهء آن پرواضح است که بالآخره به چه (جنگ جهانی، مترجم) منتهی شد. در پایانِ جنگ جهانی دوم در نقشهء جیو پولیتیک جهان دگرگونیهای جدی بمیان آمد. بویژه در منطقه ء مورد مطالعهء ما. چنانچه بریتانیا که این منطقه را بمثابهء امپراتوری استعماری یک و نیم قرن زیر کنترولش داشت خود به یکی از اقمار کشورتازه ابر قدرتی که بسرعت انکشاف مییافت یعنی ایالات متحدهء امریکا تبدیل شد. از سوی دیگر اتحاد شوروی نیز به مثابهء ابر قدرت دیگر نفوذش را در اروپای شرقی گسترش داد.  

 

در سال 1947 هند از تسلط استعماری انگلیس رهایی یافت. یکی از مبتکران این دستآورد بزرگ که بدون شک اهمیت زیادی برای تاریخ جهانی دارد، مردی بود بنام موهنداس کرم چند گاندی که بنام مهاتما گاندی شهره است. این هندی که در سیستم معارف انگلیس آموزش دیده بود، بخوبی میدانست دلیل اشغال کشورش توسط انگلیسها یکی است و آنهم پول! بناً او یک نتیجه گیری داشت، اگر پول نباشد، استعمارگران هم نمیباشند. دکترین طرح شدهء مقاومتِ بدون خشونت توسط وی مقاومت نظامی را نه بلکه عمدتاً مقاومت مردمی – یعنی کار نکردن به استعمارگران و عدم خرید اجناس از استعمار گران را مطرح میکرد.

 

در نهایت استعمارگران از صحنه خارج شدند. اما آنها با علاقمندی به این کار تن ندادند. و به نظر آنان سمتگیری مطرح اجتماعی- اقتصادی هند خیلی به کشور بزرگ شمالی بنام اتحادشوروی شباهت داشت. نخستین سفیر اتحادشوروی در هند ک. وی. نویکوف با معرفی چهرهء اول سیاسی هند جواهرلال نهرو مینویسد:« نهرو- هواخواه سوسیالیزم است، اما میپندارد که راههای گذار و شیوه های عملکرد آنان طوری متفاوت از اتحادشوروی خواهند بود».

 

در آنوقت صحنهء عملی منطقه چنین بود: هند با نفوس بیشمار، دارای تواناییهای غنی اقتصادی- زراعتی، ابر قدرت اتحادشوروی

که  بزودی به رقیب اصلی جیوپولیتیک ایالات متحده و اقمار آن تبدیل شده بود و در میان آنها افغانستان پسمانده، دارای حاکمیت ضعیف، آغشته به مخالفتها و منازعات فیودالی قرارداشت. و کنترول افغانستان با رفتن انگلیس از منطقه مشکلتر شد. انگلیسها راه حل سادهء مشکل را دریافته بودند: آنها بخوبی میدانستند که باشندگان  مستعمرهء قبلی شان (هند) دارای یک دین نیستند. در شمال کشور عمدتاً مسلمانان و در جنوب هواداران هندویزم و بودیزم زندگی داشتند. در نتیجه در نقشهء منطقه کشوری بنام پاکستان عرض اندام کرد. پاکستان کشوریست که عملاً در بین هند و افغانستان قرارداده شده، و این جابجایی خیلی دقیق صورت گرفته زیرا مرز مشترک میان افغانستان و هند وجود ندارد.

 

 مرز بندی پاکستان و هند بسیار سنجیده عملی شد، چنان سنجیده که در خاک هند تعداد مسلمانان بیشتر بود و در پاکستان تعداد هندوها! طوری که در چنین حالات معمولاً اتفاق میافتد، معلوم نیست کی اول (برخورد) را آغاز کرد، اما مناسبات دو کشور تازه تشکیل شده با مهاجرت و سرکوبهای همگانی همراه بود. از اساس چنین بود و تاکنون هم چنین است یعنی: جنگهای متواتر، اعمال تروریستی و قتل رجل سیاسی و سرکوبهای خونین.  

 

در این میان ایالات متحده به متحد جیوپولیتیک پاکستان تبدیل شد. کمک امریکا به پاکستان بیشتر اسلحه، تکنالوژی و موارد مرتبط به آن مانند صنایع هسته یی را در بر میگرفت.

  

 شاید همین امر بود که سردار محمد داوود صدر اعظم افغانستان را وادشت، در سالهای 50 میلادی فکر کند، « ما از دیگران چه کم داریم؟» در نیمه سالهای پنجاه سردار نامبرده از وزیر خارجهء امریکا فوستر دالِس خواست به او اسلحه بفروشند. پاسخ ایالات متحده منفی بود. در همان زمان کابل از اتحاد شوروی کریدتی را به ارزش سه و نیم ملیون دالر دریافت کرد. از همان مقطع روابط دو کشور بیشتر از پیش دوستانه شد. به افغانستان مهندسان شوروی که کار اعمار شاهراه واصلِ کابل به شمال و اتحادشوروی از راه تونل نامدار سالنگ را انجام دادند، اعزام شدند. در بگرام، شیندند و مزار شریف میدانهای هوایی که پاسخگوی مقتضیات زمان بودند، اعمار شدند.

 

 

 

از سال 1961 تبادلهء تجارب نظامی میان دو کشور آغاز شد: در این سالها جمعاً اضافه از 7 هزار نفر در آموزشگاههای نظامی شوروی تدریس شدند. آنها عمدتاً به وطن با اندیشه های کمونیستی برمیگشتند.

 

شالودهء نزدیکیهای بعدی میان اتحاد شوروی و افغانستان بسرعت ژرف میشد، ولی دنیا با هراس نگران مسابقهء تسلیحاتی میان دوابر قدرت اتحاد شوروی و ایالات متحدهء امریکا بود. هریک از این دوکشور تلاش مینمود تا مطابق به ساختار اجتماعی- سیاسی خویش اقمار بیشتری برایش گیر آورد. هرکدام این ممالک میدانستند: هرقدر از مرزت راکت دشمن دورتر باشد، نیروی پدافند هوایی فرصت بیشتر برای مدافعه میداشته باشد.

 

چنانچه بازتاب این امر را در یک کنایهء شوروی مبنی بر جابجایی راکتها در جزیرهء آزادی (کوبا) در آن زمانها میتوان دید.

 

در شب سال نو 1964 نویسندهء  افغان نورمحمد تره کی و بیست و شش تن دیگر بنیاد حزب دموکراتیک خلق افغانستان (ح.د.خ.ا.) را گذاشتند. این حزب عملاً مارکسیستی بود. تره کی آمادگی ایدیولوژیکی اش را در اتحاد شوروی سپری کرده بود (این ادعای نویسنده اساس ندارد، او تحصیل کردهء مدارس شوروی نبود. چیزی که من خود از یکی از استادان شرقشناس روس پلاستون در سال 1996 در مسکو شنیدم، اینست که تره کی حتی پیش از ایجاد ح.د.خ.ا. مورد نظر شورویها بوده و آنها او را به نوشتن و ترجمهء کتب تشویق و کمک میکردند. چنانچه بقول استاد نامبرده  تره کی درسال 1961 در گردهمایی نویسندگان شرقی در لنینگراد اشتراک نموده و جایزه یی را نیز نصیب شده بود. مترجم).

 

اتحاد در صفوف حزبی عمر زیادی نداشت- چنانچه در سال 1966 حزب به دو شاخه منشعب شد، و این دوپارچه گی مشخصهء قومی داشت. تره کی در رأس گروه خلق که اکثریت آن را پشتونها تشکیل میدادند، قرار گرفت و ببرک کارمل گروه  پرچم را رهبری میکرد.

 

برای داوود خان ( بمثابهء رئیس جمهور، مترجم) این نکته که کشورش و بویژه نخبه گان آن روز بروز «چپی تر» میشوند، باعث نگرانی شده بود. او که در این امر خطر بمقامش را احساس میکرد، دست به عمل زده و تلاش کرد تا تعمیق بیشتر مناسبات شوروی- افغانستان را کُند تر کند. بناً او یک گروه از کرسی نشینان مهم دارای تمایلات کمونیستی را به کشورهای دیگر برای کار دیپلماتیک و یا بعبارهء دیگر به «تبعید افتخاری» فرستاد.

 

همزمان سردار مذکور خواستار حمایت مالی کشورهای دیگر چون پاکستان، ترکیه، عربستان سعودی و ایران شد. درسال 1974 شاه ایران به داوود خان کریدتی را بالغ به 2 ملیارد  دالر برای دهسال داد. و این زمانی بود که شاه ایران دوستی محکمی با امریکا داشت. اتحادشوروی که در انزمان حدود 700 ملیون دالر در افغانستان سرمایه گذاری کرده بود، این کار داوود را درک نمیتوانست.    

 

در آغاز سال 1978 هنگام سفر رسمی داوود خان به اتحادشوروی لیونید بریژنف منشی عمومی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحادشوروی به داوود چند پرسش را در ین مورد ارائه کرد. در جریان صحبتها داوود پاسخ داد: « میخواستم به شما یادآوری کنم، آقای بریژنف که شما با رئیس یک کشور مستقل صحبت میکنید، نه با یکی از متحدان اروپای شرقی تان. شما تلاش دارید به امور داخلی کشور من مداخله نمایید و این را من بشما اجازه نمیدهم.»

 

 

بریژنف با ملایمت با داوود او داع کرده و او به وطن برگشت. اما بتاریخ 17 اپریل در مرکز شهر کابل میر اکبرخیبر عضو کمیته مرکزی ح.د.خ.ا. کشته شد. شاید به نظر آید که میان قتل خیبر و برخورد تند داوود با شورویها پیوندی باشد. مگر قتل خیبر یکی از رهبر ان برجستهء ح.د.خ.ا. کار بنیادگراهای راست (اسلامی) بود که در کشور و درخارج بویژه در پاکستان که دوست امریکا بود، از نفوذ زیادی برخوردار بودند. با ترور میر اکبر خیبر افراطیون منتظر تظاهرات ح.د.خ.ا. شده و آرزومند سرکوب شدید داوود خان بودند. این پیش بینی تا حدی درست بود. اما افراطیون دست راستی و داووخان نیرومندی  ح.د.خ.ا. را درست محاسیه نکرده بودند. تدفین میر اکبر خیبر به تظاهرات اعتراضی دهها هزار نفر مظاهره چی تبدیل شد که  جنازهء اش را با شعارهای «مرگ بر امپریالیزم امریکا!»  به جاده های کابل بردند.

 

 

 

یکی از تظاهرات ح.د.خ.ا. در کابل. عکس بایگانی دولتی  روسیه.

 

               چیزی را که داوود فراموش کرده بود، این بود که او نمیدانست، که افسران اردویش در کجا تحصیل کرده اند. با هراس از تظاهرات ح.د.خ.ا. داوود امر کرد رهبران حزب شامل تره کی، کارمل و غیره (و پسانتر) امین را زندانی کنند. اما امین توانست قبل از زندانی شدن فرمان قیام را به اردو برساند.

 

      بروز 27 اپریل 1978 (7 ثور سال 1357 خورشیدی) نیروهای شورشی تحت قوماندهء دگرمن اسلم وطنجار بسرعت لوای 4 زرهدار را بقیام واداشت. تانکهای ساخت شورویِ این قطعه پس از یکساعت به پایتخت وارد شدند. شامگاهان ارگ ریاست جمهوری با بمباری هوایی و راکت مورد حمله قرار گرفت. سردار محمد داوود به پیشنهاد کودتاچیان برای تسلیمی اش پاسخ منفی داده کشته شد. خانواده اش نیز ازبین رفت.

 

به این ترتیب آخرین فرد خاندان شاهی (درلباس جمهوری، مترجم) از میان برداشته شد. این حادثه توسط کودتاچیان «انقلاب» خوانده شد. از همان زمان نام کشور به جمهوری دموکراتیک افغانستان (ج.د.ا.) تغییر یافت. سپس اصلاحاتی در جهت محو بهره کشی دهقانان، کنترول دولت بر اقتصاد کشور، آزادی زنان و اقلیتهای قومی و همچنان کمپاین همگانی محو بیسوادی اعلام گردیدند. 

 

ح.د.خ.ا. دست به ایجاد دولت زد و اعضای آن به ادارهء کشور آغاز کردند. تره کی نقش اصلی را در اصلاحات روستایی و اقتصادی مشور به عهده گرفت. ولی آنچنان که حوادث بعدی نشان دادند، این تصامیم پر از اشتباه بودند.

 

برای آنکه ابعاد این اشتباهات را دانست به دو واقعیت باید توجه شود: ارزش کشاورزی برای اکثریت قاطع مردم افغانستان و عدم کفایت و مسلکی نبودن تره کی. برای او که تجربهء کار ژورنالیستیکی را داشت، اصلاحات ارضی که شاهرگ اقتصادی افغانستان را میساخت، پدیده یی غیر منتظره و بدون ضمانت پیروزی بود.

 

«پیروزی» در این عرصه فلاکتبار بود. در نتیجهء اعمال ناسنجیدهء تره کی صدها هزار دهقان در ظرف چند ماه به فقر و بدبختی کشانده شدند. روستاییان بیچاره نمیدانستند چه کنند. به محکمه دادخواهی کنند،( که امکان نداشت، مترجم).  بکجا روند که تره کی نه ولی خوراک باشد. پس به پاکستان و یا ایران باید میرفتند. و در آنجا دهقانان فرار کرده از وطن را کمپاین گرم بنیادگراهای اسلامی، متخصصین نظامی امریکایی و کسانی که که از قبل در آنجا ها ریشه داشتند، انتظار میکشیدند. باید گفت تره کیِ روشنبین اسلام را مانع عمده در راه رشد اقتصادی کشور میدید. پس با نیروی تمام با زراعت و اسلام میرزمید.

 

در نتیجهء اقدامات کوتاه مدت ولی سریع تره کی و رفقایش آنان در انظار توده ها «کمونیستها و ملحدینی» بودند که کشور را به تباهی میکشیدند. 

 

هنوز در بهارسال 1978 تودهء مردم در مقابل رژیم تکفیر شده دست به اسلحه بردند. رژیم برای سرکوب قیامها به شیوه های عنعنوی دست یازید. چنانچه شورش در نورستان بشدت سرکوب شده و هزاران نفر بدون محاکمه در جا تیر باران شدند.

 

در پاسخ اپوزیسیون اسلامی جهاد اعلام شده علیه ملحدین را گسترش داد. شورشهای ضد انقلابی توده های مردم با دقت توسط مشاوران خارجی آمده از آنسوی ابحار سازماندهی میشدند، که حوادث 15 مارچ 1979 در هرات نمونهء آنست. شورشیان با چپاول سلاحهای دولتی به انتقامجویی از کمونیستها پرداختند. در این حوادث چند مشاور شوروی نیز به قتل رسیدند.

 

زمانیکه رهبری شوروی دانست، اتباع کشورش در هرات و اطراف آن نیست، (دستور به اقدامات نظامی داد) در نتیجه از مناطق مرزی (شوروی) با افغانستان بم افگنهای غول پیکر به پرواز در آمده هرات را مورد حمله راکتی قرارداده بمباردمان کردند.

 

حوادث نشان میدادند که کشور وارد جنگ داخلی شده است. از وضع پیچیدهء آنوقت حفیظ الله امین یکی از رهبران ح.د.خ.ا. برای عروج و اهداف شخصی اش استفاده میکرد.

 

امین با اتهام رهبر و استادش به اصلاحات ناکام مثل ریفورم ارضی و غیره تره کی را نخست از مقام منشی عمومی کمیته مرکزی ح.د.خ.ا. پس کرده و بعداً اورا بقتل رساند. تره کی به امر امین در زندان (ارگ) خفه شد.

 

در زندگینامهء امین یک واقعیت جالب وجود دارد، که اورا بحیث یک سیاستمدار مشخص میسازد.  در سال 1968 پلنوم کمیته مرکزی ح.د.خ.ا. جناحِ خلق امین را بنا به «خصوصیات فاشیستی اش» به سطح آزمایشی تنزیل داد (؟)

 

برای رهبری شوروی امین به یک شخصیت برجستهء دیگر سیاسی شباهت داشت. که یادآوری از وی باعث وحشت و خوف در  وجود هر کارمند حزبی شوروی میشد. یعنی استالین (یوسف ویسارینویچ). آیا واقعاً امین برای شورویها فرد نامطلوب بود؟

 

 

بهر ترتیب تصادفاً این امین بود که در مخیله اش نظریه  کمک نظامی از روسها خطور کرد. او که هنوز در مقام صدارت قرار داشت، در این مورد با تره کی گپ زده بود. تره کی کمی پیش از حبسش از اتحادشوروی بازدید کرده و تقاضای کمک نظامی را طرح کرده بود. در پاسخش لیونید ایلیچ بریژنف گفت:

 « اتحادشوروی قطعات نظامی اش را به افغانستان گسیل نه مینماید. حضور سربازان ما در کشور شما شاید باعث قرار دادن اکثریت افغانها بر ضد انقلاب شود...»

 

بریژنف حیله گری میکرد. چون به امر بپا کردن مردم افغانستان علیه انقلاب ثور در آن حالات پیچیده ضرورتی نبود. مسئله در آنزمان روی حفاظت دستآوردهای ثور از مردم افغانستان بود.

 

مخاصمتهای درون حزبی ح.د.خ.ا. به یک درد سر دایمی برای نمایندگی دایمی دیپلماتیک شوروی در کابل تبدیل شده بود. آخرین تلاش برای آشتی تره کی و امین به میانجیگری سفیر شوروی در کابل صورت گرفت. درست پس از آن امین دستور حبس تره کی را داد.

 

بروز 12 جون سال 1979 (رهبری شوروی) تصمیم مبنی بر نابودی جسمی حفیظ الله امین را اتخاذ کرد، که شخصاً با جدیت خواستار کمک نظامی شوروی به افغانستان بود (جمعاً 20 بار چنین تقاضا ها صورت گرفته بود).

 

در زمستان 1979 اوضاع برای حزب حاکم در افغانستان بشدت وخیم شد. در این مدت رهبری دولتی و حزبی شوروی تعداد زیادی از جلسات و مشاوره ها را با یک آجندا « آیا اتحادشوروی جنگ را میخواهد یانه» دایر کرد. و هربار واضح میگردید، که نظامیان شوروی مخالف جنگ در افغانستان اند.

 

رهبران شوروی تا تاریخ 12 دسامبر 1979 (این تاریخ تقریبی است، نویسنده به هیچ سند و شاهدی نتواست دسترسی پیدا کند) نمیخواستند دست به چنین عملی بزنند. در همین جلسهء سری کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحادشوروی فیصلهء مبنی گسیل قطعات نظامی به افغانستان اتخاذ گردید.

 

این که چگونه و چرا رهبری شوروی تصمیم جدی مبنی بر اعزام نیروها را که همیشه رد میکرد، اتخاذ نمود، در واقعیت معلوم نیست. یکی از روایات مشهور- وخامت اوضاع در افغانستان برضد اتحادشوروی بود که باعث این امر شد.   

 

در اینجا باید کمی عقب گرد کرد و به کشور همسایهء افغانستان سر زد. در ماه سپتامبر 1979 در ایران انقلاب بینظیز مذهبی به پیروزی رسید. انقلاب با جویهای خون به کامیابی رسید. دولت شاهی ایران که توسط دست نشاندهء امریکا محمد رضا اداره میشد به حاکمیت تیوکراتیک (دینی) و اسلامی تعویض شد که بذات خود بیمانند بود. رهبری ایران بدست آیت الله خمینی افتاد.

 

این همه حوادث دنیای اسلام را تکان دادند. در اینمورد (چند فاکتور) قابل یاددهانی اند: یک، اهالی آسیای میانهء شوروی عموماً مسلمان اند، دوم، آنها عمدتاً از تاجیکها، ازبیکها (وغیره) تشکیل شده اند. قابل تذکر است، شمال افغانستان نیز بیشتر تاجیکها، ازبیکها و ترکمنها را در خود جاداده است. همچنان آخرین دسته های باسمه چیان که در اخیر سالهای 20 قرن بیست از خاک شوروی رانده شدند (به شمال افغانستان آمدند)، و از نگاه تاریخی این مدت زیادی نیست. همچنان با درنظر داشت اینکه جنبش «آزادیبخش» باصطلاح مجاهدین با مذهب سخت گره خورده و از طرف ایران بشدت حمایت میگردید، میشد پیشبینی کرد- در صورت پیروزی اپوزیسیون اسلامی در افغانستان در همسایگی آن در جمهوریهای آسیای میانه ناآرامیها و شورشها پدید خواهند آمد. جنگیدن با مردم خود، چیزی بود که رهبری شوروی از آن حذر میکرد.

 

لازم است در اینجا کسانی که با علاقه منابع مالی جنگ ضد انقلاب افغانی را تمویل میکردند را بیاد بیاوریم. چنانچه با وجود ازدست دادن کنترول برایران ایالات متحده مواضع اش را در پاکستان بشدت تقویه کرد. اگر ایالات متحده میتوانست در افغانستان بنیادگرایی مذهبی را بر اریکهء قدرت «مینشاند»، اتحادشوروی چندین پایگاه دیگر امریکایی را در مرزهای خود میداشت و این در شرایط جنگ سرد آنوقت مجاز نبود.

 

و اما در بارهء پول: اتحادشوروی در سالهای 70 چندین ملیارد دالر در افغانستان سرمایه گذاری کرده بود. اینکه پولهای مذکور از بین میرفتند، غیر قابل تصور بود. بهر ترتیب اوضاع در دسامبر سال 1979 بشدت وخیم میشد. 14 دسامبر 1979 گروه ویژه ک.گ.ب. اتحادشوروی بنام «صاعقه» وارد کارزار شد. بروز 17 دسامبر 1979 «کندک مسلمانان» که از ساکنان اصلی جمهوریهای آسیای میانه بودند، از بگرام راه افتاده و پیرامون قصر تاج بیگِ حفیظ الله امین متمرکز شدند. 23 دسامبر 1979 انتقال فرقهء ویتبسک وزارت داخلهء شوروی به مرز افغانستان- شوروی انجام شده و فرقهء نامبرده بروز 24 ذسامبر به بگرام مواصلت کرد.  

 

و در پایان، بروز 25 دسامبر 1979 ساعت 12 ظهر بوقت مسکو به قرار گاه  اردوی 40 شوروی امر گذار از سرحدات داده شد. بساعت 15 پس از چاشت ارتش شوروی از مرز عبور کردو در همین روز رئیس جمهور ج.د.ا. حفیظ الله امین به اتحادشوروی تلگرامی را فرستاده و طی آن از رهبری شوروی از  مداخلهء بموقعِ نظامی کشور برادر در امور جمهوری افغانستان سپاسگذاری کرد.

 

و به اینگونه جنگ افغانستان آغاز شد....!

 

* - عکسها:

1.  ک. ورشلیوف از رهبران روسیهء شوروی از هیأت دولتی افغانی استقبال میکند. عکس بایگانی دولتی  روسیه 

 РГАКФД

2. یکی از رجال امیر حبیب الله کلکانی با خدمه اش. عکس بایگانی دولتی روسیه   

3. مهندسان افغانی و شوروی دوش بدوش هم در هندوکش. عکس بایگانی دولتی  روسیه

4. میدان هوایی بین المللی کابل در سالهای 60 میلادی. عکس بایگانی دولتی  روسیه.

5. بریژنف و تره کی در مسکو. عکس بایگانی دولتی  روسیه.

6. یکی از تظاهرات ح.د.خ.ا. در کابل. عکس بایگانی دولتی  روسیه.

 

 

* pravdao9rote.ru/afgan/afgan/22/СССР и Афганистан. История отношений: от революции Октябрьской до

 революции Апрельской.



СССР и Афганистан. История отношений: от революции Октябрьской до революции Апрельской

Первые отношения Афганистана и новой Советской России завязались в 1919 году. Особую роль в этих отношениях играл Амманула-хан (правил с 1919-го по 1929 год), личность по афганским меркам незаурядная.

Карьеру Амманула-хан начал старым проверенным способом: в 1918 году организовал убийство своего отца (Хабибула-хан) и узурпировал трон. Узурпировал с точки зрения своего дяди. Через некоторое время дядя точку зрения поменял, не без помощи преданных Аммануле войск, конечно. Уже в 1919 году Амманула-хан объявляет Афганистан независимым государством и задним числом пишет послу Великобритании в Кабуле письмо. Письмо содержит требование о пересмотре отношений между странами, что в переводе с языка дипломатического следует понимать так: «вы должны признать независимость страны».

Момент для провозглашения независимости Аманнула-хан выбрал решительно верный: окончание Первой мировой войны, хлопоты по европейскому переделу для победителей, Гражданская война и интервенция войск анти-германской коалиции в Советскую Россию, очередные антибританские волнения в Индии.

Реакция правительства РСФСР на объявление независимости следует незамедлительно. В марте 1919 года Совет Народных Комиссаров издает декрет о признании независимости Афганистана. Тут надо пояснить, что к этому моменту интервенция на территорию РСФСР уже перешла в фазу открытой поддержки белых, а в самой России шла Гражданская война. Было ясно, что поддержка Советов, пусть даже бумажная, заставит англичан взяться за Афганистан с удвоенной энергией, живо напомнив им о намерениях русских в отношении Индии. И возможно, это заставит Англию на время забыть о притязаниях на территории бывшей Российской Империи, которую белые генералы уже начали фактически «распродавать» союзникам в обмен на материальную помощь, необходимую им для ведения Гражданской войны.

Со своей стороны, Амманула-хан вряд ли мечтал о победе мирового пролетариата — будучи принцем, в глубоко сельскохозяйственной стране он пролетариат, скорее всего, только на картинках видел. Амманула мечтал о создании Исламской Среднеазиатской Федерации, которой он, Амманула, мог бы руководить. При достижении своей цели не стеснялся в средствах, а главное, грамотно использовал древний дипломатический принцип — дружить с врагами своих врагов. Ну или лбами сталкивать, надеясь свою выгоду не упустить — такая в дипломатии дружба.

Поэтому спустя месяц после объявления независимости Амманула-хан написал письмо В. И. Ленину с предложением установить дружественные отношения между Афганистаном и РСФСР.

Пока Амманула-хан ждал ответа от В.И.Ленина, англичане, узнавшие о стремлении Амманулы подружиться с Советской Россией, посчитали, что давать Аммануле независимость недопустимо. Так началась третья по счету англо-афганская война.

В страну вошел очередной, на этот раз не очень ограниченный британский контингент в количестве 370 тысяч военнослужащих. В тот же день Амманула-хан объявил «джихад» Британской Империи.

В ходе войны афганцев в очередной раз наголову разбили, и уже 8 июля 1919 года Амманула запросил мира. Справедливости ради, надо отметить, что мирный договор, подписанный в этот день, давал афганцам право на внешние сношения. Все остальные пункты предыдущего договора с Британией от 1879 года остались в силе.

В.И. Ленин на письмо Амманулы ответил положительно, и формально между РСФСР и Афганистаном установились дружеские отношения.

К. Ворошилов и афганские военные. РГАКФД

Что характерно, дружеские отношения не помешали Аммануле в октябре 1919 года выдвинуть войска в район Мерв (сейчас — Мары, Туркменистан). Войска изгнали из Мерва местный совет рабочих и крестьян. Амманула предложил туркменам военную помощь против большевиков на условиях будущего присоединения страны к Исламской Центральноазиатской Федерации, которую, как мы помним, он хотел создать. Однако Красная армия действовала в Средней Азии решительно и успешно. Настолько успешно, что Амманула вывел войска из Туркмении и впредь предпочитал дружить с РСФCР без такого рода маневров.

Тем временем Гражданская война в РСФСР двигалась к победе большевиков, а Амманула-хан затеял в Афганистане прогрессивные реформы. Начал он с того, что привел к единому знаменателю хаос, царивший в вопросе прав и форм пользования землей. Затем создал армию по европейскому образцу, при помощи советских специалистов провел в стране телеграф и телефон, отменил паранджу, ярко выступал против религиозных лидеров и даже создал школы для девочек. Далеко не все население понимало и поддерживало своего прогрессивного руководителя. В ходе одного из непониманий на территорию Афганистана впервые вошли советские войска — в 1924 году советская авиация бомбила лагеря повстанцев, выступавших против Амманулы. Тут стоит сказать, что пропасть между народом и его правителем росла во многом благодаря усилиям английских спецслужб, которым по-прежнему не нравилось присутствие русских в Афганистане.

Реформы закончились в 1929 году свержением Амманулы-хана. Амманула-хан отправился в изгнание, его место на короткий срок занял некто Бачаи Сакао, а по прошествии года на трон взошел генерал Надир-Шах, немедленно заручившийся поддержкой англичан.

Бачаи Сакао. РГАКФД

Тут надо немного отвлечься и вспомнить, что как раз в первой половине двадцатых годов в среднеазиатских республиках большевики вели разъяснительную работу среди местного населения, укрепляя таким образом советскую власть в Средней Азии. Многим, а особенно тем, кому до прихода советской власти жилось неплохо, это не нравилось. В основном это были местные феодалы. Именно они и переквалифицировались в так называемых басмачей, которые долго и упорно пытались противостоять советской власти в Средней Азии. С оружием в руках, разумеется.

Упорными они были по той причине, что действовали в приграничных с Афганистаном районах. При малейших признаках надвигающегося возмездия в виде частей Красной Армии басмачи пересекали границу и растворялись среди родственного им населения Афганистана. Очевидно, английские спецслужбы без внимания такой героизм оставить никак не могли.

Но всему хорошему когда-нибудь наступает конец. Один из самых знаменитых басмачей, Ибрагим-бек, в июне 1930 года ушел через границу в Афганистан. Туда же за ним последовали части Красной Армии. Продвинулись в глубь Афганистана на 50 километров по направлению к Кабулу, затем развернулись и ушли.

Однако, на правительство Надир-Шаха зрелище марширующих по Афганистану советских колонн, видимо, произвело сильное впечатление. Целый год правительственные войска преследовали Имбрагим-бека, пока не отжали его на территорию СССР, где его банду разгромили, а самого убили.

В дальнейшем в истории взаимоотношений СССР, Афганистана, Индии и Великобритании накал страстей поутих. Оно и понятно, в 1933 году в Германии к власти пришла национал-социалистическая партия во главе с А.Гитлером. Чем это закончилось — известно.

Результаты Второй мировой войны серьезно изменили геополитическую картину мира. В той части, которая интересна нам, — особенно. Британия, контролировавшая регион полтора столетия, фактически перестала быть колониальной империей и превратилась в сателлита стремительно развивающейся сверхдержавы, известной и по сей день как Соединенные Штаты Америки. Советский Союз также превратился в сверхдержаву и вовлек в орбиту своего влияния Восточную Европу.

В 1947 году Индия получила независимость от британского колониального владычества. Одним из творцов этого, без преувеличений, важнейшего для мировой истории события стал человек по имени Мохандас Карамчанд Ганди, более известный как Махатма Ганди. Получивший английское образование индус понял, что причина, по которой оккупанты топчут его родную землю, очень прозаична: деньги. Из чего последовал важный вывод — не будет денег, не будет и оккупантов. Разработанная им доктрина ненасильственного сопротивления прежде всего касалась даже не военного непротивления, а непротивления гражданского — не работать на оккупантов, не покупать товары оккупантов.

И оккупанты были вынуждены уйти. Уходили крайне неохотно. Уж слишком, по их мнению, ближайшая предполагаемая социально-экономическая ориентация Индии напоминала общественно-политическое устройство огромной северной страны с названием СССР. Первый посол СССР в Индии К.В.Новиков, характеризуя первое лицо индийской политики, (премьер-министра Джевахарлала Неру) заявил: «Неру — сторонник социализма, но считает, что пути и методы перехода к социализму должны быть иными, чем в Советском Союзе».

В сухом остатке, независимая про-социалистически ориентированная Индия с огромным населением, богатым промышленным и сельскохозяйственным потенциалом, супердержава СССР, в ближайшей перспективе основной геополитический соперник США и сателлитов, а между ними ненадежный, слабо контролируемый, раздираемый вечными феодальными междоусобицами Афганистан. И контролировать Афганистан с уходом из региона Британии будет еще сложнее.

Выход из ситуации лежал на поверхности — англичане прекрасно знали, что население их бывшей колонии не монорелигиозно. На севере Индии компактно проживали мусульмане, на юге население исповедовало индуизм и буддизм. В итоге на карте мира появилось новое исламское государство — Пакистан. Пакистан, если посмотреть на карту, лежит точно между Индией и Афганистаном — да так ловко, что общей границы у Афганистана с Индией нет.

Граница между Пакистаном и Индией была проведена крайне толково — так толково, что на территории Индии осталось много мусульман, а на территории Пакистана — большое количество индусов. Как в таких случаях бывает — неизвестно, кто первый начал, но отношения двух новоиспеченных государств начались с погромов и беженцев. С тех пор так и повелось: войны, теракты и убийства видных политических деятелей, кровавые погромы.

Главным геополитическим союзником Пакистана стали Соединенные Штаты Америки. Помощь в основном выражалась в поставке оружия и технологий, с ним связанных. Например, ядерных.

Видимо, от наблюдений финансовых потоков, вливаемых в Пакистан, в голове премьер-министра Афганистана, принца Муххамада Дауда, родилась мысль: «А чем мы хуже?» В середине 50-х годов, принц попросил госсекретаря США Фостера Даллеса продать ему партию оружия. США ответили отказом. В том же году Кабул получил от СССР кредит на три с половиной миллиона долларов. С этого момента дружба СССР и Афганистана становилась все более тесной.

В Афганистан были направлены советские инженеры, проложившие главную транспортную магистраль страны — дорогу, идущую от Кабула до территории СССР через ставший впоследствии знаменитым перевал Саланг. В Баграме, Шинданде и Мазари-Шарифе были построены отвечавшие современным требованиям аэропорты.

Советский и афганский инженеры. РГАКФД

Аэропорт в Кабуле. РГАКФД

С 1961 года был налажен обмен военным опытом: в общей сложности более семи тысяч афганцев учились в советских военных училищах. На родину, понятное дело, чаще всего возвращались убежденными коммунистами.

Почва для дальнейшего сближения СССР и Афганистана вспахивалась очень интенсивно, а мир с некоторым испугом наблюдал за все нарастающей гонкой вооружений между двумя геополитическими титанами — СССР и США. Каждая из этих стран стремилась привлечь на свою сторону максимальное количество сателлитов, каждая действовала в соответствии с собственным внутренним общественно-политическим устройством. Каждая из этих стран понимала: чем дальше от границ находятся ракеты противника, тем больше времени для перехвата будет у сил противовоздушной обороны. Ничем иным нельзя объяснить резонанс от одного намека на размещение советских ракет на Острове Свободы. Дело тогда чуть было не кончилось третьей мировой.

В новогоднюю ночь 1964 года афганский журналист Нурмухаммед Тараки и еще двадцать шесть афганцев основывают Народно-демократическую партию Афганистана (НДПА). Фактически это была коммунистическая партия — Тараки прошел хорошую идеологическую подготовку в СССР.

Единство в партийных рядах наблюдалось недолго — уже в 1966 году партия раскалывается на две фракции, и, что характерно, раскол этот происходит по национальному признаку. Тараки стал во главе преимущественно пуштунской фракции «Хальк» («Народ»), начальником многонациональной фракции «Парчам» стал Бабрак Кармаль.

Стремительно растущее влияние как первой, так и второй фракции серьезно встревожило Дауда. Осознав, что страна, а особенно ее так называемая элита стремительно «левеет», ощущая в этом личную угрозу для собственной власти, принц попытался пойти на попятную и если не разорвать, то ослабить крепнущие связи СССР и Афганистана.

Для начала Дауд отправил ряд крупных прокоммунистических чиновников на дипломатическую работу в другие страны, то есть в «почетную ссылку».

Одновременно с этим принц стал искать финансовой поддержки у таких стран, как Пакистан, Турция, Саудовская Аравия и Иран. В 1974 году иранский шах предложил Дауду кредит: два миллиарда долларов на десять лет. Тут стоит отметить, что иранский шах в то время был хорошим другом Соединенных Штатов. Советский Союз, вложивший к этому моменту в экономику Афганистана порядка 700 миллионов долларов, Дауда не понял.

В начале апреля 1978 года, во время визита принца Дауда в СССР, генеральный секретарь ЦК КПСС Леонид Ильич Брежнев вежливо задал Дауду ряд вопросов. В ходе разговора Дауд сказал буквально следующее: «Хочу напомнить Вам, господин Брежнев, что Вы разговариваете с президентом свободной страны, а не с одним из своих восточноевропейских союзников. Вы пытаетесь вмешиваться во внутренние дела моей страны, чего я не могу Вам позволить».

Л.И. Брежнев и принц Дауд в Москве. РГАКФД

Леонид Ильич был человеком добрым, и принц Дауд благополучно вернулся на родину. А уже 17 апреля в центре Кабула у порога своего дома был убит член Центрального Комитета НДПА, Мир Акбар Хайбар. Излишне проницательным интеллектуалам связь между убийством Хайбара и ярким выступлением Дауда в СССР кажется очевидной. Но эта связь отсутствует — убийство видного деятеля НДПА организовали правые фундаменталисты, также имевшие большое влияние в стране и за рубежом — а именно в Пакистане, который, как мы помним, был в большой дружбе с США. По замыслу правых, убийство должно было спровоцировать выступления НДПА, которые, опять же по замыслу тех же правых, Дауд должен был подавить. Желательно, с максимальной жестокостью.

Расчет был практически верным. Однако ни правые, ни Дауд не учли силы и степени влияния НДПА в стране. Похороны Мира Акбара Хайбара превратились в десятитысячную манифестацию: гроб с телом пронесли через весь Кабул, скандируя при этом «Смерть американским империалистам».

Демонстрация в поддержку НДПА в Кабуле. РГАКФД

Как показали дальнейшие события, Дауд подзабыл, в какой стране обучались офицеры его собственной армии. Напуганный выступлением НДПА, Дауд приказал арестовать Тараки, Кармаля и Амина. Но опоздал, предугадав очевидный ход Дауда, Амин перед арестом успел отдать приказ о начале восстания в частях афганской армии.

27 апреля командующий силами повстанцев полковник Аслам Ватанджар по тревоге поднял 4-ю танковую бригаду. Через час танки советского производства вошли в столицу. К вечеру резиденцию Дауда обстреливали ракетными снарядами и бомбили с воздуха. Принц Дауд на предложение о капитуляции ответил отказом и был расстрелян. Вместе с семьей.

На этом монархия в Афганистане закончилась. События вошли в историю Афганистана как «Апрельская революция». Афганистан был переименован в Демократическую Республику Афганистан, было объявлено о ликвидации всех форм эксплуатации крестьянства, о введении государственного контроля за экономикой, провозглашено равноправие женщин и национальных меньшинств, объявлен курс на ликвидацию безграмотности.

Члены НДПА организовали правительство и приступили к управлению страной. Роль реформатора сельского хозяйства и экономики досталась Тараки. Как показали дальнейшие события, это решение было роковой ошибкой.

Чтобы оценить размах ошибки, достаточно сопоставить два факта: значимость сельского хозяйства для жизни подавляющего большинства населения Афганистана и профессию Тараки. Журналист по образованию, реформирующий первую по значимости отрасль хозяйства страны, — ход, конечно, неожиданный, но вряд ли гарантирующий успех.

«Успех» был оглушительным. В результате преступно безграмотных действий Тараки сотни тысяч крестьян разорились в считанные месяцы. Куда деваться доведенному до отчаяния крестьянину? Податься туда, где есть хоть какая-то надежда на пропитание и нет Тараки. То есть или в Пакистан, или в Иран. А там согнанных нуждой с родной земли крестьян уже поджидала теплая компания из исламских фундаменталистов, военных инструкторов из США и прочая приятная публика. Следует добавить, что просвещенный Тараки считал: основное препятствие для развития народного хозяйства - - ислам. С исламом Тараки начал бороться столь же энергично, как с сельским хозяйством.

По итогам недолгой, но бурной деятельности Тараки в глазах основной массы населения коммунисты превратились в «неверных», разоряющих страну.

Весной 1978 года недовольство народных масс переросло в вооруженную борьбу с ненавистным режимом. Режим отреагировал в духе национальных традиций: восстание в Нуристане было подавлено, тысячи участников были казнены без суда и следствия. В ответ на это исламская оппозиция объявила коммунистам джихад, то есть «священную войну».

Контрреволюционная активность народных масс, умело направляемая специалистами из-за океана, наиболее ярко проявилась 15 марта 1979 года в городе Герате. Разграбив военные склады, население вооружилось и приступило к расправе над коммунистами. Также погибло несколько советских специал

Когда советскому руководству стало понятно, что граждан СССР в Герате и его окрестностях не осталось, с приграничной с Афганистаном авиабазы в воздух поднялись тяжелые бомбардировщики и нанесли ракетно-бомбовый удар по Герату.

Между тем ситуация в стране все больше напоминала гражданскую войну. Этой ситуацией ловко воспользовался один из лидеров НДПА — Хафизулла Амин. Воспользовался в личных целях.

Обвинив своего духовного учителя в бездарно проведенной аграрной реформе, Амин сначала сместил его с поста председателя НДПА, а затем организовал его убийство. По приказу Амина Тараки был задушен в тюрьме.

В биографии Амина есть интересный факт, характеризующий его как политического деятеля. В 1968 году пленум фракции НДПА «Хальк» перевел Амина из членов партии в кандидаты, охарактеризовав его как человека, скомпрометировавшего себя «фашистскими чертами».

Советскому руководству Амин показался похожим на другого известного политического деятеля. Одно воспоминание об этом другом деятеле приводило любого советского партийного функционера в ужас. Речь идет, разумеется, о И.В.Сталине. Надо ли говорить, что Амин был советскому руководству, мягко говоря, несимпатичен?

По иронии судьбы, именно Амину первому пришла в голову идея попросить у русских военной помощи. Еще будучи в должности премьер-министра, он поделился замыслом с президентом Тараки. Тараки незадолго до своего ареста посетил СССР и просьбу изложил. В ответ Леонид Ильич сказал:

«Войска в Афганистан Советский Союз вводить не будет. Появление наших солдат в вашей стране, товарищ президент, наверняка восстановит большую часть афганского народа против революции…»

Леонид Ильич несколько лукавил. Восстанавливать народ Афганистана против Апрельской революции в сложившейся ситуации не было ни малейшей нужды. Речь к этому моменту уже шла о том, как сохранить завоевания революции от народа Афганистана.

Раздоры в НДПА стали дополнительной головной болью для советской дипломатической миссии в Афганистане. Последняя попытка примирения между Тараки и Амином произошла в Кабуле при непосредственном участии посла СССР. Как раз после этой беседы Амин и отдал приказ об аресте Тараки.

12 июня 1979 года было принято решение о физическом устранении Хафизуллы Амина, который продолжал настойчиво просить у СССР военной помощи (всего таких просьб было около 20).

К зиме 1979 года ситуация для правящей партии непрерывно ухудшалась. За это время руководители партии и правительства СССР провели большое количество заседаний на тему «хотят ли русские войны». И каждый раз выяснялось, что русские войны в Афганистане не хотят.

Не хотели до 12 декабря 1979 года. В этот день (дата предположительная, точных сведений и документов нет) произошло историческое секретное заседание ЦК КПСС, на котором было принято решение о вводе советских войск в Афганистан.

Как и почему советское руководство поменяло неоднократно звучавшее решение о недопустимости ввода советских войск в Афганистан — в действительности неизвестно. Одно из самых распространенных предположений — негативный прогноз развития ситуации в Афганистане и, как следствие, изменение геополитической ситуации не в пользу СССР.

Тут надо сделать небольшое отступление и коротко рассказать об одном событии в сопредельном с Афганистаном государстве. В сентябре 1979 года в Иране произошла уникальная по своей сути религиозная революция. Крови было море — революция удалась. Государство перестало быть монархией, которую возглавлял ставленник США, шах Мохаммед Реза, и превратилось в теократическое мусульманское государство, первое в своем роде. Лидером иранского народа стал аятолла Хомейни.

Эти события серьезно всколыхнули весь мусульманский мир. Следует помнить: население советских республик Средней Азии, во-первых, в основном исповедует ислам, а во-вторых состоит из таджиков, туркменов и узбеков. Вспомним, что северные районы Афганистана населяют все те же таджики, узбеки и туркмены. Вспомним о том, что последние басмаческие банды были изгнаны с территории СССР в конце двадцатых годов, времени с этого момента прошло по историческим меркам немного. Учитывая, что «освободительное» движение так называемых моджахедов было круто замешано на религии и активно поддерживалось Ираном, можно было прогнозировать — в случае победы религиозной оппозиции в Афганистане в сопредельных республиках Средней Азии могут начаться брожения и волнения. Воевать с собственным народом — это не совсем то, чего хотело советское руководство.

Не следует также забывать, кем заботливо разжигалась и финансировалась афганская контрреволюция. Несмотря на то, что США по итогам иранской революции фактически потеряли контроль над Ираном, их позиции в Пакистане были очень сильны. Если бы Штатам удалось «оседлать» религиозный фанатизм душманов и посадить в Афганистане проамериканское правительство, СССР получил бы еще несколько военных американских баз у своих границ, что в ситуации продолжавшейся холодной войны было недопустимо.

Ну и про деньги: к концу семидесятых СССР инвестировал в экономику Афганистана уже несколько миллиардов долларов. Деньги терять, разумеется, не хотелось. Как бы то ни было, но события в декабре 1979 года развивались стремительно. 14 декабря в Кабул прибывает спецгруппа КГБ СССР «Гром». 17 декабря специальный «мусульманский батальон», укомплектованный коренными жителями советских среднеазиатских республик, выдвигается из Баграма и сосредотачивается вокруг резиденции Х. Амина — дворца Тадж-бек в Кабуле. 23 декабря 1979 года начинается переброска Витебской дивизии ВДВ к советско-афганской границе. Уже 24 декабря дивизия высадилась в Баграме. И, наконец, 25 декабря в 12:00 по московскому времени в штаб 40-й армии поступает приказ на переход государственной границы. В 15:00 границу перешли советские войска. В этот же день президент ДРА Хафизулла Амин направил в СССР телеграмму, в которой поблагодарил советское руководство за своевременное военное вмешательство братской страны в дела Демократической Республики Афганистан.

Война в Афганистане началась.


November 29th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی